لبخند الکی...

خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من , ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت ...

لبخند الکی...

خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من , ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت ...

پیمان ابدی ...

سلام. امروز که پنج شنبه ست می خوام با خودم عهدی ببندم که تا عمر دارم امیدوارم هرگز زیرپاش نذارم ... اگر این عهد و سر جا نیگهش ندارم دلیلی هم برای نفس کشیدن خودم ندارم ...

بماند که چه دلایلی دارم که منو وادار کرده بعد دو دهه و خورده ای از عمرم , بخوام شروعی جدید و نو , و نه مثل گذشته برای خودم بسازم . همین قدر بگم که خوشایند نبود , خیلی سخته که خودتو زیر حرف ها و مزخرفات و چرت و پرتای دیگران و که دورو برتونن  احساس کنی و و تحملشون کنی , و خودت به این تنیجه برسی که همه ی همه ی اشتباهات از خودت بوده . 

واقعیت امرو حدس میزدم , اما دیشب که مطمئا شدم , و خیلی از چیزهای دیگه ای و هم شنیدم که این جوری گفتنش حق من نبود, اما به هر حال خیلی از واقعیت ها برام روشن شد و واقعا چشم های منو باز کرد, من دیگه دلیلی نمی بینم با یه اده آدم دورو و حیله گر کاری داشته باشم , جز یه برخورد معمولی و نه دوستانه , نمیدونم کیا و چه جوری اما در حق من خیلی بد کردن , خیلی , من حتی برای دشمنم هم هیچ وقت این کارو نکردم و نمیکنم , اما متاسفانه دوروبرییای من خیلی راحت به خودشون اجازه دادن منو این جوری له کنن , زیر پا بزارن که دیگه به سختی بتونم سرم و بالا بگیرم  هر چند که اونا این جوری فکر نمیکنن اما واقعیت برای من همینه 

تنها دلیلی که باعث شده بیام واینجا بنویسم اینا و ثبتشون کنم اول اینه که پیش وجدان خودم درسته خیلی راحت نیستم و میدونم اشتباهات اولیه و شاید ثانویه از من بوده , اما میدونم به این گستردگی و بزرگی و صورتی که دیگران  هم  میگن و فکر می کنن , به هیچ عنوان نبوده . 

از حالا که چشمام باز شده , امیدوارم هرگ نبندمشون , هرگز نمی خوام آدم قبلی باشم , از افکار منفی و هر چی که واسه گذشته بوده , دوروبری یام , دوستام , همکارا و همکلاسی هام , محیط اطرافم , خانوادم و خیلی از چیزا و کسای دیگه که به گذشته ی نه چندان دور من ربط پیدا می کنن ,  میخوام خلاص و راحت شم . درسته راحت شدنش به این آسونی ها هم نیست , اما من با فکر, این راه و ترجیح میدم و نمیتونم بی خیال باشم و همه چیو ندید بگیرم و به روی خودم نیارم , نه . کاری که اینا در حق من کردن انصاف نبوده , اگر سزای من بوده که خوب حالیم کردن , اگر یک درصدی نبوده , یا حداقل این جوری نبوده , لازم نیست من بگم , واگذارشون می کنم به خدا...

سیم کارتامو عوض کردم , آدمای گذشته ماله همون گذشته بودن , برام مردن ,  علنا مردن 

من برای ادامه راهم اول از خدا کمک میخوام و بعد هم به توانایی های خودم تکیه میکنم , خوشبختانه تا حالا من تو خیلی از چیزای مهم که ازاین موضوعات مهم تره جزو اولین ها بودم , حتی برخلاف پیش بینی ها و افکار خودم راجبه توانایی ها و استعدام , اما خداروشکر تا حالا موفقیت های خوبی داشتم که همین ها هم باعث میشه بقیه بیشتر کورشن...

میخوام همین راه و طی کنم من تو کارا و راه زندگی خودم جز از خدا از هیچ کس دیگه ای کمک نمی خوام , خوشبختانه انقدر کار رو سرم ریخته که بتونم انجام بدم و قول هایی که به خودم دادم و اثبات کنم... تنها هدف بزرگ زندگی من همینه ...

این همه جریانات و اتفاقات درسته خیلی سخت و بد بود اما تموم شد , از همین امروز و همین ساعت تمامی اتفاقات گذشته , با همه چند و چون هاش واسه من ت م ا م شد .

یادگرفتم که دیگه به کسی اعتماد نکنم , چون دوستی تو این دنیا وجود نداره که بشه روش حساب کرد , هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمی گیره , هر کسی با هر عنوان و مدلی که میاد و خودشو دوست آدم معرفی  می کنه جز استفاده و گاهی سو استفاده از آدم چیزی نمی خواد , من واقعا متاسفم واسه بعضی ها که نمیفهمن که هیچ چیزیو نمی فهمن ...

یادگرفتم که با همه سرد و خشک برخورد کنم چون من مثل خودشون دورو  و کلک نیستم و خوشبختانه اصلا بلد نیستم نقش بازی کنم , حالا که از همشون بدم اومده و نامردی هاشون واسم اثبات شده که چه در حق من کردن , دلیلی هم برای مهربون بودن و با گذشت بودن از سمت من وجود نداره ... می دونم از کاراشون پشیمون می شن , چون خیلی وقتا خیلی از کاراشون گیر من بود و شاید هنوز هم هست , اما اینا انقدر کورن و نمیبینن که راحت پلای روبه رو پشت سرشونو به چه آسونی اما تلخی , خراب کردن ...

دیگه برام مهم نیستن , اصلا همشونو امروز دفن میکنم , اصلا واقعا همین کارو میکنم , فکر کنم جالبه , یه قبر میکنم و همه تلخی ها و افکار مزاحم و حرفای نامربوطو و همه چیزا... و دفن میکنم توش , که خدایی ناکرده هر وقت سست شدم , برم سراغ اون قبر و یادم بیاد که دیگرانی وجود ندارن واسه من , و من همه چیو به خاک سپردم . و خیلی وقته  که برام مردن...

من از الان یه آدم جدیدم که خوشبختانه حساب خودمو با گذشته و همه صاف کردم , نه حقی به گردن کسی دارم و نه کسی حقی از من طلب داره , میخوام تو این راه خودم مستقل باشم ...

راسی یه چیز مهم هم از خدا می خوام , اینکه خداجون بهم قول بده که دیگه هرگز همچین افرادی و به هیچ عنوان سر راه زندگی من قرار ندی , خود میدونی که خیلی ها و منظورمه , خیلی ها , و ازت میخوام که حالا که خیلی تنهام , هوای منو خیلی بیشتر داشته باشی و منو در مسیری قرار بدی که دیگه اینا نباشن و شاید خوشحالم کنه . 

واقعا مهم نیستن  ,خوشبختانه من دلایل زیادی واسه خندیدن و شاد بودن و شاد شدن دارم , این تکه , از زندگیه من جداشد  , کاملا جدا شد , من مطمئنم می تونم موفق بشم و باز هم بخندم , الکی الکی بخندم ...