-
ارزش ما
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 02:40
یک سخنران مشهور سمینارش را با در دست گرفتن بیست دلار اسکناس شروع کرد او پرسید چه کسی این بیست دلار را می خواهد؟ دست ها بالا رفت.او گفت:من این بیست دلار را به یکی از شما می دهم اما اول اجازه دهید کاری انجام دهم. او اسکناسها را مچاله کرد و پرسید چه کسی هنوز این ها را می خواهد؟ باز هم دست ها بالا بودند.او جواب داد خوب....
-
آه و فغان از دوری و صبوری ....
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 01:10
امروز هم روز خوبی بود هم روز بدی........ خوب از این لحاظ که در کمال کم باوری ( نمیگم ناباوری , چون یه کوچولو احتمالشو میدادم) دیدمت .... هوراااااااااااااااااااااااااااا اونم 2 بار اما یه ذره ........ حالا جزییاتش بماند همون توذهنم , ماله خودم دلمم گرفت چون امروزکه دیدمت دیدم بقیه راس گفتن, تو خوب خوب خوب بودی و من...
-
دلم برات تنگ شده بود
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 02:28
قصد نوشتن نداشتم , اما ... داشتم آهنگ باصدای بلند گوش می دادم , البته با هندزفری , من و برد تو فکرای قشنگ با تو بودن .... حیف که انگار کسی منو نمی فهمه , ( البته خوشبختانه دیشب فهمیدم 2 نفر هنوز یه کوچولو منو میفهمن , جدا خوشحال شدم , واقعا هنوز جای شکرش باقیه) , من می خوام کاش خدا واسه یه بار هم که شده , تو همین...
-
ماه من غصه چرا ؟؟؟
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 15:55
ماه من غصه چرا ؟؟؟ آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد یا زمینی را که، دلش از سردی شبهای خزان نه شکست و نه گرفت بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید، زیر پاهامان ریخت تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست ماه من غصه...
-
پیمان ابدی ...
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 14:20
سلام. امروز که پنج شنبه ست می خوام با خودم عهدی ببندم که تا عمر دارم امیدوارم هرگز زیرپاش نذارم ... اگر این عهد و سر جا نیگهش ندارم دلیلی هم برای نفس کشیدن خودم ندارم ... بماند که چه دلایلی دارم که منو وادار کرده بعد دو دهه و خورده ای از عمرم , بخوام شروعی جدید و نو , و نه مثل گذشته برای خودم بسازم . همین قدر بگم که...
-
برگردم به همون روزا...
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 14:24
چقدر بنویسم از اینکه دلگیرم از این که تنهام از این که واقعا خستم , بریدم... من که سنگ نیستم , آدمم , میگن خدا به اندازه ظرفیت آدما بهشون غم و اندوه میده , با خودم میگم یعنی من انقدر قدرتمند و بزرگ شدم که این همه درد و خودم تنهایی به دوش بکشم ... چقدر خوب بود زمانی که من الکی خوش بودم ... واقعا دلم تنگ شده واسه اون...
-
امید یا نا امیدی ؟؟؟ ها کدوم یکی ...
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 02:46
چه روزهایی و از سر گذراندم , اصلا فکرشو هم نمیکردم که انقدر تلخ باشه و پر از تنهایی ... حالم بد بود امروز دیروز پریروز ..... دم به دقیقه تا نا امید یاحتی امیدوارم اشکم درمیاد , آخه منو این کارا ... حداقل دو ماه پیش درصدی و هم حتی احتمال نمی دادم چه برسه به لمس واقعیش... دلم تنگه واسه همه روزای خوبی که داشتم , دلم بد...
-
منو تنهایی و هیچ
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 04:15
چند وقتیه دلگیر و غمگین و بی حالم , لبخندی به صورتم نیست اگر هم هست همش الکی... این شعر هم از شکایت من از این زندگی حکایت میکنه , که نه با رویه احساس که با عقل , اونم ناخواسته پرتم کرد ته چاه , حالا من موندم و سیاهی و تاریکی چاهی که عمقش از همیشه انگار بیشتره و از همیشه تنگ تر.... اما من آشنام با هر مدل چاهی , همش...
-
شروعی تازه
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 19:24
اینجا می خوام جایی باشه واسه نوشتن هر چی که تو قلبم و مغزم جریان داره که شاید با نوشتنشون احساس بهتری داشته باشم . نوشته هام شخصیه و بیشتر واسه ثبت اتفاقایی که برام می افته که شاید بعدا دلم براشون تنگ بشه و بخوام برگردم و بخونم و به گذشته برگردم ... گذشته ای که الان بهش فکر می کنم میبینم چه راحت همه چیو از دست دادم...