قصد نوشتن نداشتم , اما ...
داشتم آهنگ باصدای بلند گوش می دادم , البته با هندزفری , من و برد تو
فکرای قشنگ با تو بودن ....
حیف که انگار کسی منو نمی فهمه , ( البته خوشبختانه دیشب فهمیدم 2 نفر
هنوز یه کوچولو منو میفهمن , جدا خوشحال شدم , واقعا هنوز جای شکرش
باقیه) , من می خوام کاش خدا واسه یه بار هم که شده , تو همین اوضایی که
هستم منو بفهمه , اما....
میدونم خیلی سخته , شاید محاله , اما این دل آدم تا بخواد اینا و بفهمه یه 2,3
سالی می گذره ...
چه جالبه که از اون روزی که دیدمت , دیگه هنوز ندیدمت ...
داشتم همه ی جزئیات اون شب و تو ذهنم مرور میکردم و همین طور که فکر
میکردم , یه جاهایی لبخند میزدم ...
من خیلی ناشکری کردم , شاید خیلی ....
دلم تنگ شده واسه اون همه محبت و علاقه و لطف و مهربونی ای که بود , اما
دیگه نیست , یا اگه یه درصدی هست دیگه من نمیبینم , اما کاش بازم ببینم ....
اگه همه چی برعکس بود من تا همیشه ..........
اصلا نمی تونم بنویسم ...کاش کاش .........
خدایا اشتباه کردم , تو رو خدا اینجوری منو رها نکن , به خدا سهم من این
نبود ....
دایا تو که با من قهر نیستی , من دلم میگیره واقعا وقتی می بینم به آخر راه
رسیدم ...
نمیدونم شاید همون جوری که یهو اومد , یهو هم باید میرفت , یا شاید در کمال
کم باوری ( شاید هم ناباوری) خدا خواست و دوباره بیاد ...
اما , نمیدونم....
یشب اون دو تا بنده خدا می گفتم ما این قضیه و مشکی نمی بینیم ,
خاکستری می بینم , منو یه کوچولو خوشحال کرد...
کاش ...... اصلا ولش کن دهنم باز نمیشه کاشامو به زبون بیارم ...
.
نمیشه با خیال و توهم زندگی کرد . من واقعیتو می بینم که الان دقیقا دو ماه
میشه ازت بی خبرم ... البته خبرتو دارم اما خبری که .....
من از این عاشق دیوونه ها نیستم , اصلا از دوست داشتن رو احساس خوشم
نمیاد , اول عقل بعد احساس , حالا میترسم که چرا با عقل دارم عاشقت
میشم , یا شاید هم تا حالا شدم ..
حالا شاید زیاده روی بگم عشق , نمی دونم شاید هم واقعا اسمش عشقه ,
اما الان که فک میکنم , میبینم میتونم همونطوری که بودی دوست داشته
باشم , با همه ایرادای مسخره ای که ازت گرفتم و حالا میبینم , چه زود قضاوت
کردم .
من تو این قضایای چندماه گذشته بعضی از چیزهای ناب و باختم , چیزای
باارزشی که ......
بی احتیاطی کردم , یا بهتره بگم نادونی
نمیدونم چی قراره بشه , اصلا قراره چیزی بشه یا هیچی نشه و همین جوری
مثل یه دوماه گذشته , سوت و کور و بدونه روشنایی بمونه , نمیدونم
آرزو میکنم به همین جا ختم نشه , خدایا منو ببخش و تنهام نذار و خودت کمکم
کن , آمین
آخر نوشت : کاش بیای , و با هم اینا و بخونیم
آرزو بر جوانان عیب نیست .... اما خیلی حس خوبی میده , یعنی
میشه ؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!