لبخند الکی...

خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من , ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت ...

لبخند الکی...

خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من , ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت ...

شروعی تازه

اینجا می خوام جایی باشه واسه نوشتن هر چی که تو قلبم و مغزم جریان داره که شاید با نوشتنشون احساس بهتری داشته باشم . نوشته هام شخصیه و بیشتر واسه ثبت اتفاقایی که برام می افته که شاید بعدا دلم براشون تنگ بشه و بخوام برگردم و بخونم و به گذشته برگردم ...

گذشته ای که الان بهش فکر می کنم میبینم چه راحت همه چیو از دست دادم نمی دونم چقدش تقصیر من بود اما میدونم بی گناه نبودم ... اما الان دلم گرفته , یه دو هفتس تو حال و هموای منگی ام , 90% فکرم با یه موضوع تکراری پر شده و خیلی زجر آوره که کسی تا حالا جوابی هم نداده بهم که چرا اینجوری شد , خداییش اصلا فکرشو نمی کردم , حیف که نمیشه همه چیو اینجا گفت ...

البته به اندازه ی کافی با همه صحبت کردم , این دغدغه من فقط نبود اما همه انگار به این نتیجه رسیدن که باید با همه تلخیش ازش گذشت , نمیگم از خیرش گذشت , چون اعصابم خورده , چون اگه بخوام عاقل باشم بهم توهین شده , واسه من که نمیدونم خیرش چی بود شاید از یه جهاتی خوب شد اما بد کردن ...

هنوز هم باورم نمیشه باوجود اینکه به روی کسی نمی آرم اما ته ته ته ته ته مونده های دلم یه کسی هست که میگه موضوع به همین جا ختم نمیشه , اما باید صبور بود .

نمی دونم چی می خواد پیش بیاد , دیگه برام اصلا مهم نیست , اما از خدا واقعا می خوام کمکم کنه . من تو کارام این چندوقته خیلی سرخود بودم و می دونم حالا حالا ها باید خیلی از چیزهایی که خودم به نظرم توش مقصر نبودم اما شده و جمع و جور و جبران کنم , بلدم چه جوری اما امیدوارم دیگه گند نزنم . خدا جونم تو همش کمکم کردی اما لمس کردم روزایی و که تو ازم بریدی و زدی تو سرم , اما چون می دونم خیلی وقتا هوام و داشتی , با اتفاقای خوب سوپر ایزم کردی , اینبارهم کمکم کن بتونم از پس هر اتفاقی که افتاده و شاید بی افته , چه خیر و چه شر بر بیام و تو این کوران زندگی هدفامم  و فراموش نکنم . باید تا اردیبهشت خودمو واسه ارشد آماده کنم , هر چند که امسال  زیاد در اولویت نیست اما میخوام از فرصت هام استفاده کنم که بعدا دلم نسوزه .

انگار زیاد پر حرفی کردم . اما  این چند وقته که بیشتر تو تعطیلاتم افکارم هر جا میرم و هر کاری می کنم به همین موضوعات تکراری ختم میشه , نمی دونم چی کار باید کنم , فراموش کنم همه چیو و واقعا قیدشو بزنم انگار که اصلا اتفاق نیافتاده یا که ... از خدا می خوام  راهمو نشونم بده که بدونم تکلیفم چیه .... امیدوارم. خوب تا بعد

نظرات 2 + ارسال نظر
سارا شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:51 ب.ظ http://talangori.blogsky.com

سلام عزیزم

وبلاگ جدیدت مبارک

شروع قشنگی داشتی

قالب وبلاگت هم بسیار زیباست

تبریک می گم

سلام عزیزم . ممنونم از لطفت , موفق باشی

سارای شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ب.ظ http://saray63.blogsky.com

سلام
ممنون که به وبلاگم سر زدی
شروع جالبی بود
موفق باشید
با اجازتون لینکتون کردم
دوست داشتید لینکم کنید

سلام عزیزم .مرسی من هم لینکتون کردم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد